زندكي نامه شهيد داود نجمي |
Monday, March 29, 2004
● زندگی نامه سردار شهيد سرتيپ پاسدار داود نجمی
........................................................................................شهيد داود نجمي در تاريخ دوم مهرماه سال 1339 شمسي در خانواده ای مذهبي ديده به جهان گشود . دوران طفوليت را تحت تعليمات اخلاقي و مذهبي پدر گذراند . پدر او فردي متدين بود و همواره به تلاوت قرآن و دعاهاي مفاتيح مشغول بود وبيشتر وقت خود را در حسينيه قائميه به فعاليتهاي مذهبي و اجتماعي مي گذراند. شهيد داود نيز ايمان و تقوي و زهد و پارسايي را از پدر آموخته و اورا معلم خويش قرار داده بود. هيچگاه فردي از او آزرده خاطر نشد وبه هيچكس امرونهي نكرد. داراي روحيه اي آرام و متين و چهره اي بشاش و خندان بود. شهيد داود درسن 6سالگي وارد دبستان گرديد كه در آن زمان مدرسه اي ملي و مذهبي بود.دراين ايام بود که شهيد فعاليتهاي فرهنگي خود را آغاز و بهمراه پدر در هيئتهاي قرائت قرآن ودعاي هفتگي شركت مي نمود . سپس به شركت درجلسات مذهبي تشويق شد و در اين جلسات به تعليم زبان عربي ، علم حديث ، علم تفسير و سير مطالعاتي پرداخت و چون اين علوم مطابق با نظرات پاك شهيد بودند در تمامي اين دروس مقام ممتاز را كسب كرده و به اخذ جوائز ( كارتهاي تشويقي ،كتب مذهبي ، لوحه هاي آيات قرآن )نائل گردید شهيد داود از همان سطح ابتدائي به انجام واجبات از جمله نماز و روزه پرداخت . مقطع دبيرستان را در دبيرستان هدف در رشته رياضي آغاز كرد و سالهاي دوم و سوم نظري نقطه عطفي در آغاز فعاليتهاي اجتماعي و سياسي گسترده تري گرديد و همزمان با آغاز اوجگيري انقلاب خونبار اسلامي ملت ايران ، علاوه بر امر تحصيل به اين وقايع توجه خاص داشت و بطور مخفي در تظاهرات شركت مي نمود . در شرايط بحراني انقلاب كه تظاهرات مردم قم به خاك و خون كشيده شد و مردم تبريز چهلم شهدا قم را باتظاهرات برگزار نمودند و سپس اين تظاهرات نيز با خاك و خون كشيده شد ،شهيد داود برگزاري مراسم سال نو را حرام مي دانست و معتقد بود بايد هرچه ساده تر به استقبال سال نو برويم . در سال 1356 كه ازدواج خواهر بزرگتر شهيد پيش آمد و طبق سنت گوسفندي قرباني گرديدشهيد داود پيشنهاد داد كه بهتراست ، گوشت قرباني را به محله جنوب شهر برده و در حلبي آباد توزيع كنيم تا افراد مستحق و فقير آنرا استفاده كنند و اين پيشنهاد مورد قبول خانواده واقع گرديد و پس از انجام اين امر شهيد داود خوشحال و شاد به خانه مراجعت نمود و تعريف كرد كه ابتدا گوشت را براحتي بين مردم حلبي آباد تقسيم مي كرديم ولي پس از چند دقيقه تمام مردم مطلع شدند و بر سرما هجوم آوردند وماهم فرار را ترجيح داده و گوشتها را رها كرده و باز گشتيم. خاطره ديگر كت چرمي زيبايي كه پدر براي شهيد داود تهيه كرده بود بعد از مدتي كوتاه مفقود و ناپديد گرديد ، وقتي از داود توضيحي خواستيم با تبسم گفت : نمي دانم كجا گذاشته و فراموش كرده ام بردارم . ساعت مچي و چتر شهيد نيز به همين صورت ناپديد شده ولي خانواده احتمال مي دهند كه شهيد داود آنها را به فردی بخشيده باشد زيرا داود به هر طريقي كه توانايي داشت به ياري طبقات محروم و مستمند مي پرداخت . در سال 1357 شهيد داود به فعاليت سياسي خود دامنه وسيعتري بخشيده و اعلاميه و نوارهاي سخنراني امام خميني را به منزل آورده و خانواده را در جريان مسائل كشور قرار مي داد. شهيد داود از تظاهر و ريا كاري شديداً متنفر بود و سعي مي كرد حتي الامكان فعاليت سياسي خود را براي ديگران مطرح نسازد ،لذا به عنوان رفتن به مدرسه هرروز صبح ،برنامه كلاسي را تهيه كرده و به مدرسه مي رفت ولي در واقع بهمراه دوستان انقلابي خود به جمع تظاهر كنندگان مي پيوست وشبها تا ساعت 18 الی 20 به خانه نمي آمد و اگر خانواده از او توضيحي درمورد وضعيت انقلاب مي خواستند به شيوه خاص خود خانواده را از مسائل مهم مملكت آگاه مي كرد. شيوه او اين بود كه وقايع و رويدادها را از قول ديگر دوستان نقل مي كرد و هيچگاه خاطره اي را از خود نقل ننمود. دوران انقلاب باعث رشد و شكوفايي بيشتر ذهني و اخلاقي شهيد گشته بود زيرا بدليل حضور بيشتر در جامعه ، با تمام وجود شاهد فقر، بي عدالتي ، ظلم و ستم و بي بند و باري رژيم و از سويي ديگر شجاعت ، فداكاري ، ايمان و ايثار و عدالتخواهي امت مسلمان ايران بود لذا وقتي شبها با تني خسته و كوفته و گرسنه به خانه باز مي گشت از خوردن غذاهاي گرم و لذيذ و خوابيدن در بستر نرم خودداري كرده و با اندك غذايي ، برروي زمين بدون تشك و لحاف مي خوابيد . وقتي مادر به اصرار از او مي خواست كه غذاي گرم بخورد ، چون روي مادر را هيچگاه بر زمين نمي انداخت و همواره احترام او را حفظ مي كرد، لذا پس از اصرار و اجبار ، چند قاشقي ميل كرده وبا تبسم تلخي مي گفت :خوب ،حالا ما مي خوريم بجاي آنهائيكه ندارد ، بخورند ! خاطره ديگر او از شركت در تظاهرات ضد ستمشاهي اين بود كه زماني كه دولت وقت از ساعت 9 شب اعلام حكومت نظامي كرده بود ، طبق دستور امام كه مردم بايد حكومت نظامي را لغو كنند با بي قراري به عقربه هاي ساعت چشم مي دوخت و به محض شروع ساعت حكومت نظامي به همراه برادر، دائي و پسر خاله اش از خانه خارج شده و به دادن شعار در كوچه و خيابان مي كردند. يكي از اين شبها كه براي دادن شعار از خانه خارج شدند. متوجه عبور يكي از ماموران مخفي رژيم شده و براي عبور از او اسم شب كه همان رمز عبور انقلابيون بود را سئوال كردند ولي فرد مذكور بدون جواب و بي توجه به سئوال آنها از كنار آنها عبور مي كند ، سپس با ساير ماموران نظامي اطلاع داده و تير اندازي به سمت محل تجمع داود و ديگردوستان آغاز مي شود و حدود 18 تير شليك مي شود ولي از آنجا كه لطف خدا شامل حال ياران الله است ، همه آنها سالم به درون خانه شهيد پناه مي برند مامور مخفي رژيم با چراغ قوه بدنبال آنها مي دويد و برروي زمين بدنبال آثار خون مي گردد تا بلكه محل اختفاي آنهارا پيدا كند ولي موفق نشده لذا به درون كوچه كه منزل شهيد داود در آن بود آورده و به عربده كشي و فحاشي مي پردازد و مي گويد : چرا خفه شديد پس كجا رفتيد ؟ بيائيد بيرون ! قسمتي ديگر از اين فعاليتهااين بود كه ايشان اغلب در مراسم سخنراني مسجد قبا شركت ميكرد و گاهي گوش ميداد. در بهمن سال 1357 انقلاب خونبار اسلامي پيروز شد ودر سال 1358 شهيد داود در رشته رياضي ديپلم خود را اخذ نمود و سپس به جهاد آموزش و پرورش رفت و تعطيلات همان سال را به تعميرات درمدارس جنوب شهر پرداخت و از اين طريق به ياري شاگردان جنوب شهر اقدام نمود . سپس به مدرسه شهيد توپچي رفته و به تدريس افتخاري درس حرفه وفن پرداخت در 16 آبانماه سال 1358 پدر او بدليل بيماري چشم از جهان فرو بست و شهيد داود سرپرستي خانواده را برعهده گرفت و وظايف خويش را به نحو احسن انجام داد. بر تك تك اعضاي خانواده نظارت كامل كرد و خواهر وبرادر خود را به انجام واجبات ديني تشويق مي كرد. خواهر كوچك خود را زماني كه به سن تكليف رسيد با وعده خريد يك جعبه مداد رنگي و كتاب داستاني كه تمام قصه هاي دنيا را داشته باشد به نماز و روزه تشويق كرد و زماني كه خواهر او مقيد به اين امور شد جعبه مداد رنگي و قرآن را به خواهرش هديه داد وگفت : اين هم هدايايي كه قول داده بودم ، منظورم از كتاب قصه كه تمام قصه هاي دنيا را داشته باشد قرآن كريم بود زيرا تمام قصه هاي الهي را دارد. خواهر و برادر خويش را بطور قولي امر نمي كرد بلكه سعي ميكرد بوسيله عمل خود به آنها بفهماند . شهيد داود خود را مديون به انقلاب مي دانست لذا تدريس افتخاري مدرسه شهيد توپچي او را راضي نكرد وبراي اداي دين بيشتر به انقلاب از طرف جهاد آموزش و پرورش به سنندج رفت و در سنندج به خدمت پرداخت و در شهريور ماه سال 1359 همزمان با آغاز جنگ تحميلي به سپاه مهاباد منتقل شد ومبارزه مسلحانه بر ضد عوامل استكبار جهاني را وظيفه شرعي خويش مي دانست پس از مدتي دائي شهيد كه از ياران با وفاي انقلاب بود و در بيشتر موارد با شهيد بود ودر مبارزات ضد ستمشاهي شركت مي كرد. در يكي از جبهه هاي سر پل ذهاب به هنگام امداد رساني به مجروحان جبهه در آمبولانس مورد اصابت خمپاره دشمن واقع شده و شربت شهادت نوشيد شهيد داود تامدتي از اين واقعه با خبر نبودند زيرا بدليل حملات نظامي ارتباطات تلفني منطقه مهاباد قطع گرديده بود لذا پس از 10–20 روز كه شهيد داود براي انجام ماموريت به تهران آمده بود از اين ماجرا مطلع گرديد و برخورد او با اين ماجرا اين بود كه با چهره اي افروخته گفت :خوشا بحال دائي ، اي كاش من بجاي او بودم بعد از چند لحظه روبه مادر كرد و گفت : مادر مطمئن باش كه ما در جبهه انتقام خون دائي را خواهيم گرفت سپس رو به اهل خانه كه سياهپوش بودند كرد وگفت : براي شهيد جامه سياه نپوشيد ، شهيد با مرده معمولي تفاوت بسيار دارد و ما بايد راه شهيد را ادامه دهيم . داود قبل از اينكه در مراسم چهلم دائي شهيدش شركت كند لباس رزم پوشيده و براي بار دوم به جبهه مراجعت كرد و چند ماه بعد به سپاه تهران آمد و به عضويت رسمي سپاه پذيرفته شد در اواخر سال 1359 تصميم به ازدواج گرفت و به خانواده خويش گفت :هدفم از ازدواج اين است كه جانشين داشته باشم كه بعد از من راه مرا ادامه دهد . سپس توسط يكي از دوستانش دختري به او معرفي شد و مورد پذيرش هردو طرف قرار گرفت . در مراسم شيريني خوردن هنگامي كه برخلاف ميل دختر كه حاضر به تعيين مهريه نبود، مباحثي پيرامون مهريه بين عموي شهيد و دائي و پدر دختر صورت گرفت ، شهيد داود با تبسمي برلب گفت : هرقدر مي خواهيد مهريه تعيين كنيد ، چه كسي هست كه بخواهد مهريه بدهد ؟ اين سخن شهيد داود كنايه از اين داشت كه من عمري نخواهم داشت كه به پرداخت مهريه برسد و شهيد خواهم شد . در مراسم عقد شهيد اصرار داشتند كه خطبه عقد را امام خميني قرائت نمايند و زماني كه براي اخذوقت قبلي به دفتر امام مراجعه كرد ، متوجه شد كه دفتر امام تا 3 الي 4 ماه ديگر زودتر نمي تواند وقت تعيين كند و چون شهيد داود عجله داشتند كه زودتر مراسم عقد برگزار شود و به جبهه مراجعت كند ، لذا خدا هم لطفش را شامل حال او كرد و يكي از زوجهاي جوان كه قصد داشتند عقد خودرا بدلايلي به تاخير اندازند وقت تعيين شده خودرا به داود دادند . صبح روز بعد ايشان با حالت روزه به اتفاق همسر و مادر و پدر و مادر همسرش به خدمت امام خميني رفتند . چون صبح اول وقت امام در حسينيه جماران ملاقات عمومي داشتند ؛ لذا يكبار امام را در حسينيه ملاقات كردند و سپس براي عقد نيز ملاقات بعد داشتند . شهيد داود چون امام خميني را نايب به حق امام مهدي ميدانست به امام خميني عنايت و علاقه خاصي داشت و اين ديدارها براي او كه تشنه ديدار امام مهدي بود ، حكم نزديكي بيشتر به ايشان را داشت لذا از ابتداي ورود امام براي قرائت خطبه عقد شهيد داود و همسرش كه آنروز اولين زوج براي عقد بودند به شهيد داود حالت روحاني و معنوي خاصي دست داده بود ديگر حالت خود را درك نمي كردوچشم به جمال امام خميني دوخته و غرق صورت دلرباي خويش گشته بود . سعي داشت از تمامي لحظات كمال بهره مندي را نموده و بر معنويت اخلاقي خويش بيافزايد . وقتي امام درهنگام قرائت خطبه عقد رضايت داود را براي عقد سوال كرد. داود توانايي كلام را از دست داد و درحاليكه سيلاب اشك او لحظه اي قطع نمي شد با حركت سرخود پاسخ رضايت را داد . امام خميني نيز كه در سرتاسر قرائت خطبه عقد با تبسم خاصي چهره گلگون شهيد داود رانگاه مي نمود پس ازاتمام خطبه عقد رو به همسر شهيد داود نمود و فرمودند : با هم بسازيد و زندگي كنيد در مورد مراسم ازدواج شهيد داود به منزل همسر خود رفته و با خوشرويي به پدر همسر خود گفت :من مي دانم كه شما مايل به انجام مراسم ازدواج هستيد ولي من انجام مراسم را به مصلحت نمي دانم زيرا ممكن است با پول و مسئوليت من گناهي و معصيتي رخ دهد كه مسئول آن من خواهم بود و خدا هم راضي نيست وگرنه پول و هزينه مراسم ازدواج نزد شما حاضر است و تمامي مخارج آنرا قبلا محاسبه كرده ام و اكنون تمام آنرا به شما مي دهم كه خود به هر حساب خيريه اي كه مي خواهيد واريز نمائيد . سپس پدر همسرش نيز پول را گرفته و به حساب 100 امام واريز نمودند . بعد از ازدواج بهمراه همسر براي ماموريت به سنندج رفت و پس از مراجعت مكرر به جبهه اعزام مي گرديد . روحيات اخلاقي شهيد داود باعث جذب دوستان و آشنايان مي گرديد . به حضور در جبهه بسيار اهميت مي داد و لحظه اي از فكر جبهه غافل نمي شد و دفاع از حريم اسلام را وظيفه خود مي دانست . به معنويات توجه زيادي داشت و معتقد بود تمامي اعمال ما بايد در جهت جلب رضاي الهي باشد . اوقات فراغت خويش را با تلاوت قرآن، مطالعات پيگير و گاهي با خانواده به گفتگومي پرداخت . گاهي از اوقات شعرهاي مربوط به امام زمان را با سوز و گداز خاصي با صداي بلند مي خواند . جذابيت اخلاقي او و گشاده رويي و اخلاص او باعث گرديده بود كه الگويي عملي براي دوستان و شاگردان خويش باشد و علاوه بر مسئوليت سپاهي بودن درفعاليتهاي گروهي مسجد امام علي النقي ( ع)شركت فعال داشت . در هيئت امناي مسجد فعاليت داشت و درشركت در نماز جماعت حضور دائم داشت و فعاليتهاي فرهنگي و مذهبي و اجتماعي براي شاگردان خود ترتيب داده بود . كلاسهاي آموزش عربي ، اخلاق ، حديث و تفسير و امور رزمي و آموزش اسلحه و كوهنوردي واردو تربيت داده بود. به فعاليت بچه ها در امور كتابخانه نظارت داشت . از اردوهاي يك روزه و كوهنوردي تا اردوهاي يك هفته اي كه در شمال و سواحل دريا انجام مي شد ، براي بچه ها ترتيب مي داد. در اين اردوها نيز آموزش شنا ، تفسير و برنامه های مطالعاتي و امور تفريحي انجام مي شد. يكي از اردوهاي يك هفته اي اردوي نور بود كه در شهر نور برگزار شد . در اين اردو نماز جماعت ، دعاي كميل ، دعاي توسل و دعاي ندبه برگزار گرديد و شهيد داود در اين اردو بچه ها را با ابعاد شخصيتي امام مهدي آشنا كرد و خود نيز دريكي از دعاهاي كميل كه در مسجد برگزار شده بود شور و سوز خاصي كه به دعا بخشيده بود به زيارت آن امام فرزانه نائل شد و آهسته با همان حالت معنوي به يكي از دوستان گفت : به خدا سوگند كه ديدمش ؛ در يكي ديگر از اردو ها داود تعريف مي كرد وقتي بچه ها را به اردو بردم خواستم شنارا به آنها آموزش دهم بچه ها را به دريا بردم ، ناگهان ديدم امواح دريا 2نفر از بچه ها را از ساحل دور كرده حس كردم جان بچه ها در خطر است با عجله به طرف آنها شنا كردم و توسلي به امام زمان (ع) كردم و از صميم قلب از ايشان و گفتم اي امام من مسئوليت سلامتي آنها را دارم و خانواده آنها بچه ها را به من سپرده اند پس خودت عنايتي كن و مرا نزد والدين آنها شرمنده و روسياه نكن ،به بچه ها رسيديم و بازحمت آنها را به بغل گرفتم و سه نفري به طرف ساحل حركت كرديم ، كم كم به طرف ساحل نزديك مي شديم كه به ناگاه زير پاهايم خالي شد بار دوم نيز نگران جان بچه ها شدم و بار دیگر نيز كمك امام را طلب كردم كه ديدم گويي موج بزرگي هرسه نفر مارا به ساحل رساند. شهيد داود براي اينكه الگويي عملي براي بچه ها باشد و چگونه زندگي كردن و چگونه مردن را به آنها بياموزد با بچه ها ارتباط صميمي و نزديك برقرار مي كرد و در تمامي فعاليتها با بچه ها همراهي مي كرد. در ايام ماه رمضان جلسات دعا و قرآن برقرار كرده و اين جلسات درمنزل شهيد يا خانه دوستان انجام مي شد. اگر مايل بود بچه ها صرف طعام در سحر يا افطار كنند داود با خوشرويي نزد مادر رفته ومي گفت : مادر اگر براي افطار يا سحر مهمان دعوت كنم مي تواني غذا تهيه كني ؟ واگر با پاسخ مثبت روبرو ميشد با خوشحالي مي گفت :مادر دستت درد نكند ؛ خيلي ممنون! در يك شب كه قرار بود مادر شهيد داوود سحري تهيه كند و داوود بچه ها را پس از دعا در مسجد به خانه بياورد و سحري را ميل كنند . مادر بعد از تهيه غذا تا صبح منتظر ميهمانان شد ولي پس از اينكه داود بعد ازنماز جماعت صبح به خانه آمد گفت: مادر باور كن آنقدر غرق دعا بوديم كه اصلا متوجه نشديم صبح شده است. اين خود حاكي از زهد و بي رغبتي داود به امور دنيوي بود ؛ درايام عزاداري ماه محرم ، شبها دوستان به خانه مي آورد و با انجام مراسم دعا ، نوحه خواني وسينه زني به عزاداري مشغول ميشدند. درروزهاي جمعه با شاگردان به نمازجمعه رفته و شركت درنماز جمعه را به پيروي از امام بسيار مهم ميدانست . چون به امام مهدي ارادت خاصي داشت و مشتاق ديدار آن حضرت بود ، درنمازها ودعاهاي خود ظهور آن حضرت را مسئلت مي نمود و چون درمفاتيح الجنان خوانده بود كه هركس چهل صباح دعاي عهد را بخواند از ياران امام زمان ميشود . لذا چون شنيده بود هركس چهل شب چهارشنبه به مسجد جمكران برود و به زيارت و بيعت بپردازد به زيارت امام مهدي نائل خواهد شد، لذا نصف اين چهل شب را به مسجد جمكران رفته و به راز و نياز مي پرداخت و بصورت طلبكارانه از امام ميخواست كه به او نظري بيافكند و چون آرامگاه پدر داود در نزديكي مسجد جمكران بود به زيارت اهل قبور نيز مي رفت ولي چون داود خود را ملزم به حضور در جبهه ديده زيارت هرهفته مسجد جمكران را رها كرده و به جبهه اعزام گرديد. شهيد داود به نماز شب معتقد بود و آنرا وسيله تقرب الهي ميدانست و شبها بدون سر و صدا وضو ميگرفت و به نماز مي ايستاد . داود به تلاوت قرآن توجه خاص داشت و هر گاه باصوت دلنشين خود به تلاوت قرآن مي پرداخت ، هركس كه صداي او را مي شنيد جذب صوت او ميشد. براي روز 22 بهمن سال60 مرخصي گرفته بود كه به تهران آيد و دركنار همسر خود باشد ولي وقتي 2-3 روز منتظر ماند و خبري از تولد فرزند نشد ،براي اينكه در مدت مرخصي بيكار نباشد خود را به سپاه تهران معرفي كرد و مسئوليت گشت سپاه را به عهده گرفت تا خدمتي انجام دهد ، چون قبول مسئوليت با فعاليتهاي منافقين و جريان سركوبي خياباني توسط سپاه همزمان شده بود ديگر شب را از روز تشخيص نمي داد وخواب و خوراك خود را فراموش كرده بود كه براي چه علتي مرخصي گرفته و به تهران آمده است،لذا روز 22بهمن تولد فرزندش بدون اطلاع پدر صورت گرفت وبعداً كه منافقين سركوب شده وبه جهنم واصل شدند به بيمارستان رفته و عيادت همسر وفرزند نمود،اين مسئله سركوبي منافقين بسيار او راتحت تاثيرقرار داده بود وبعد كه به خانه آمده بود تعريف كرد كه:وقتي شهدارادرجبهه مي بيني از طراوت جسم آنها نورانيت چهره آنها به شهادت آنها غبطه مي خوريم ولي وقتي كه اجساد كثيف منافقين را ديديم به حالت انزجار دچار شده ووظيفه خود دانستيم كه كفاره بدهيم. پس وقتي همسر وفرزند رابه خانه منتقل كرد باوضو به تلاوت قرآن مشغول شدواذان واقامه رادرگوشهاي فرزندش تلاوت كرد ونام او رااز قرآن انتخاب كردو با مشورت همسر نام كوثر را برگزيد. سپس براي چندين بار به جبهه اعزام شدو بعد از يكماه كه دخترش نيز يكماه شده بود بمدت 2الي3 شب كه به سال نو باقي مانده بود به تهران آمد. چون دريافته بود بزودي از سمت اهواز حمله خواهد بود به تهران آمد تا حكم انتقال به اهواز را به تاييد سپاه برساند وبه جبهه اعزام شود. شهيد داود از مراسم ازدواج خود عكسي تهيه نكرد ولي هر بار كه مي خواست به جبهه برود گويي شب عروسي او باشد دوربيني تهيه وعكسها يي تهيه مي نمود . براي اولين بار كه به جبهه اعزام مي شد با دوستان وشاگردان وخانواده عكس گرفت وبراي آخرين بار كه به تهران آمده بود عكسهايي با فرزند يكماهه وهمسر وخانواده خود تهيه كرد. اين نشاندهندة اين امر است كه شهيد داود مراسم اعزام به جبهه را مهم تر از مراسم عروسي مي دانست شبي كه از جبهه مراجعت كرده بود تا حكم خود را تاييد كند ،چون درراه غذاي ناسالم ميل كرده بود دچار مسموميت وتب ولرز شديدي شده بود وباز همان شب كه شب جمعه بود دوستان رادعوت كرد كه دعاي كميل را بطور دسته جمعي در منزل شهيدداود برگزار كنند. بعداز شام كه دوستان مي آمدند براي دعا، ابتدا مادر فكر كرد كه چون حال داود مساعد نيست ودر رختخواب است بهتر است كه دعا برگزار نشود ولي داود مادر را صدا زدوگفت مادر دوستان وشاگردان مرا به اطاق مجاور راهنمايي كن تا آنها خودشان دعا را بخوانندومن هم صدايشان را بشنوم وزماني كه دوستان دعا را شروع كردند ،داود از رختخواب برخواست وبا تب ولرزي كه داشت به كنار حوض رفته ووضو گرفت اهل خانواده گمان كردند كه داود براي نماز وضو مي گيرد ولي متوجه شدند كه داود هميشه اول وقت نماز مي خواند ، پس چرا وضو گرفته؟ بعد از چند دقيقه با تعجب مشاهده كردند كه شهيد داود به اطاق مجاور كه دوستانش مشغول دعا بودند رفت وبا خلوصي كه داشت به دعا حال خاصي بخشيد بعد از دعاي كميل به دعاي فرج پرداخت وسپس نوحه يامهدي يا مهدي را خواند و امام مهدي را به مادرش فاطمة زهرا (س) سوگند دادكه شهادتنامةاوراامضاء كند ( مهدي يا مهدي به مادرت زهرا (2)امشب امضاء كن شهادت مارا(2) اهل خانه كه از پشت در صداي او را مي شنيدند كه سوز وگداز خاصي داشت نگران شدند و مادر كه صورت داود را خالصانه تراز هميشه يافت ، فوراً ضبط صوت را تهيه ودر پشت در اتاق قرار داد ولي چون صداي آن را كم كرده بود لذا از پشت در صدا بخوبي ضبط نشد . روز بعد همسر شهيد به او گفته بود كه شب قبل مادرت سعي داشت صدايت را ضبط كند ولي موفق نشد . داود مادر را صدازد و از او نوار مذكور را خواست مادر ابتدا نوار را به او نداد زيرا شهيد از تظاهر و ريا شديداً متنفر بود احتمال مي رفت صداي خفيف نوار را پاك كند ولي بعد كه شهيد به مادر قول داد. نوار را گرفت وگوش كرد و فهميد كه ضبط نشده است و صدا خفيف است . شب دوم دوستان و شاگردان براي خداخافظي نزد داود آوردند . مادر داود را صدا زد و از او خواهش كرد كه دعايي بخواند و صدايش را ضبط كند تا مادر يادگار داشته باشد. ابتدا داود مخالفت كرد ولي چون اصرار و خواهش مادر را ديد پذيرفت و با دوستان دعاي عهد و دعاي فرج را خواند و نوحه سرايي نمود و نوار مناجات داود و دوستانش اكنون موجود است . شهيد داوود در روز وداع به تك تك افراد خانواده و سفارش مراقبت از مادر را نمود و سپس روبه دختر يكماهه خود كرد و با انگشت اشاره به او اشاره نمود و گفت : دخترم تو هم مادرت رااذيت نكن ) دخترش نيز فرمان پدر را پذيرفت و بسيار بچه آرام و متين و فهميده اي پرورش يافت . شهيد داود سپس به جبهه اعزام گرديده و در عمليات پيروزمند فتح المبين شركت فعالانه داشد تا اينكه در روز 7 فروردين سال 1361 در جبهه شوش به لقاءالله پيوست و جان خود را در راه اسلام و نابودي كفر جهاني فدا نمود . دوستان همسنگر او كه بعد از شهادتش به تهران آمدند تا در تشييع جنازه او شركت كنند تعريف كردند : داود چندروز قبل از شهادت به سمت فرماندهي انتخاب شده بود و از راز و نيازهاي او مي دانستيم كه شهادت را پذيرا خواهد بود و چون اعمال او خالصانه و بدون ريا بود در ايامي كه در جبهه بود تنها يك عكس تهيه كرد. وقتي عمليات شروع شد وسايل شخصي را به يكي از دوستان داد تا اگر شهيد شد به خانواده برساند و چون جنگ حالت تن به تن با دشمنان بعثي آغاز شده بود دست چپ ايشان مورد اصابت گلوله قرار گرفت ولي شهيد داود بدون توجه به اصرار دوستان براي مراجعت به پشت جبهه و تحت مداوا قرار گرفتن ، دست خود را به گردن خود آويخته و به عمليا ت ادامه مي دهد و براي بار دوم با دست تير خورده مورد اصابت رگبار دشمنان اسلام واقع مي شود و نداي حق را لبيك مي گويد . شهيد داود در تمامي فعاليتها با شاگردان و دو ستانش همراه بود تا بدین وسيله آنها را به حقايق و معنويات و تقرت الهي آشناسازد.و به بدين دليل شاگردانش كه شيفته خلق و خوي او گشته بودند بعد از شهادت او ، بحق راه او راادامه دادند و اكثر شاگردانش به درجه رفيع شهادت نائل آمدند در نواري كه دعاي عهد را بادوستان و شاگردان برگزار نمود صداي او نيز بگوش مي رسد كه بعد از شهادت داود آنها نيز به جبهه رفته و شربت شهادت توشيدند مانند : شهيد فرشيد مستعلي،شهيدمونسان ،شهيدشعباني،شهيدحسين خلج،شهيدغلامي،شهيدتاجيك فر. شهيد داود اولين شهيد محله خودبود لذا تشييع جنازه با شکوهي براي او برگزار شد و كثرت تشييع كنندگان ابهت خاصي به مراسم بخشيده بودند و طبق وصيت شهيد داود جنازه او را بهمراه خنجر و لباس پاسداري به خاك سپردند تا در زمان قيام امام مهدي (ع) از سربازان آن حضرت بوده و در ركاب ايشان براي نابودي كفر قيام نمايد . شهيد داود در آخرين وصيت نامه خود از همسر خود خواسته بود كه بعد از شهادت ازدواج مجدد نمايد و اين امر باعث شد مادر شهيد داود الگويي عملي براي ساير مادران شهید گردد زيرا بعد از شهادت داود و بدنبال پيام امام خميني مبنی براينكه پاسداران با همسران شهدا ازدواج نمايند . خواستگارهايي براي همسر شهيد داود بودند ولي موج مخالفت فاميل مانع از اين امر خير مي شد ولي مادر شهيد تنها فردي بود كه به اين امر راضي بود ودر مقابل تمامي مخالفتها ايستادگي كرد و احساسات مادري خود را سركوب نمود و با اصرار همسر شهيدرا راضي نمود كه زودتر براي ازدواج مجدد آماده شود و وقتي علت اين امر را فاميل از او مي پرسيدند درپاسخ مي گفت : اولاً كه شهيد داود خواسته بود كه همسرش ازدواج كند و ثانياً اينكه همسر شهيد داود تنها يكسال زندگي نموده و جوان است بايد از زندگي خود لذت ببرد و دختر شهيد داود هم بايد زودتر با پدر جديد خود انس بگيرد و دست نوازش و مهر پدري را احساس كند و كمبود محبت نداشته باشد ، لذا به يكي از خواستگاران با ايمان و صميمي شهيد داود که لباس مقدس سپاه را به تن داشت و از هر لحاظ اطمينان خانواده شهيد را جلب نموده بود مورد پذيرش مادر شهيد و سپس همسر شهيد داود واقع شد . موج مخالفتها وطعنه و كنايه ها از سوي فاميلهاي هر دوطرف و همسايه ها برخاست كه چرا مادر شهيد به اين امر راضي شده است ؟ او دل سنگ دارد و... آنها هيچكدام نمي دانستند كه براي يك مادر چقدر سخت است كه از عروس و نوه عزيزش دل كنده و شاهد نقل مكان آنها به خانه جديدشان باشد !چقدر جانكاه است كه خود درمراسم خواستگاري عروس يكساله اش شركت كند ! آنها نمي دانستند كه مادر شهيدي كه در مراسم تشييع جنازه ، ختم ، شب هفت ، چهلم و سالگرد شهيدش اشك نمي ريزد و قامت استوار خودر را همچنان حفظ مي كند تا روح شهيدش آزرده نشود ،عقده دل خويش را شب هنگام ، زماني كه فرزندان يتيم خودرا خواب مي نمود در سكوت و تهايي شب باز نموده و تنهايي ها و غم جدايي ها را فقط براي معبود خود بازگو مي كند و بس . به شكر الهي فردي كه جانشين شهيد داود در زندگي آن شهيد گشته است فردي متدين و متقي مي باشد و وظيفه پدري خويش را نسبت به كوثر به نحو احسن انجام مي دهد و اين امر موجب استمرار روابط فاميلي به نحو بسيار مطلوبي گشته است . بنقل از خاطرات خواهر شهيد □ نوشته شده در ساعت 12:23 AM توسط baran
|